من و قلم

دل نگاشته های من

من و قلم

دل نگاشته های من

به جای مقدمه

سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۴۰ ق.ظ
12 خرداد 92

حالم را می پرسی؟خوبم!فقط دلم می خواهد بمیرم....دلم می خواهد تمام شود،دنیایی که در آن اثبات خودم را باید به تعویق بیندازم تا بقیه قضاوت هایشان را ردیف کنند...

می خواهم بگویم بمیر،قلم! که بودنت سودی ندارد!کس باور نمی کند تو در من باشی...اما...!

اما چطور بگویم بمیر وقتی حالا هم می نویسم؟

خسته هستم؟قربانی شده م؟

نمی دانم!اما دلگیرم.از قضاوت ها دلگیرم.از اینکه باورم ندارند دلگیرم...اما خدا می داند که من باور داشتم خودم را... چه شد؟ نمی دانم

خدایا من حتی نتوانستم وصل به تو بمانم

حالا تنهایی هایم با قلم هاست و کیبوردها!! و دریغ! که کسی یار تنهایی مرا نمی خواهد ببیند...

من تحصن نمی کنم،چون نمی توانم

نوشتن بخشی از وجودم شده

من قول دادم،به خودم. که نویسنده بشوم

من مگر برای همین به دنیا نیامده م؟

خدایا دنیایی که در آن نه می شود کار کرد برای پول،نه می شود کار کرد برای خیریه، نه میشود رفت کلاس شعر و ادبیات، نه میشود در آن رانندگی کرد...خدایا به چه کار من می آید؟

همین حالا خوابی به یادم آمد.شاید دیشب بود.خواب می دیدم از تو مرگ خواسته ام.سر ساعتی معین...ده دقیقه مانده بود و می لرزیدم از ترس...اما پس نمی گرفتم خواسته ام را...

خدایا من ناشکرم حتما. اما تو کمکم کن تا لذت ببرم از روزمره هایی که فلجم می کنند

خدایا من امروز وبلاگی باز خواهم کرد و آنجا خواهم نوشت...شاید در دنیای مجازی باشند کسانی که بخوانندم،بی آنکه فریادم کنند که این راه تو نیست!

خدایا،عشق من عار شده... و بودنم بار...

چاپ آثارم انگار حماقت محسوب می شود با همه ی جزئیاتش

خدایا،من حرفی ندارم...اشک دارم...بسیار هم دارم

خدایا...حالا که شوق نوشتن دادی به من...دوباره سعی می کنم.دوباره می نویسم

و مردن را هر دم،باز، زندگی می کنم!

موافقین ۰ مخالفین ۰ ۹۴/۰۴/۰۹
نویسنده جوان

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی