از قبل هم مسترس ترم!
20 خرداد 92
از مصاحبه ی کاریم برگشتم
یه دنیا حرف دارم بزنم از حال و هوای اونجا...که نمی زنم... ازم سوال پرسیدن و بلد بودم.فکر کنم اونا قبولم کنن.قراره عصر زنگ بزنن حقوقشو بهم بگن.اما من اونجا دووم نمیارم.نه،دووم نمیارم
عصر میرم سر قرار با انتشاراتی که دوستم واسطه شده.دارم از شدت استرس جون میدم! انگار به جونم بنده این قرار...انگار یه چیزی ثبت میشه در من...
شاید،داستان،داستان هویتیه که سالها ساختم...که من نویسنده م،تو بگو بی مخاطب! اما سالها به خودم گفتم که من نویسنده م... و حالا برای هویتی که ساخته م دنبال شناسنامه م
راستش اگه این انتشارات بهم شناسنامه نده،باز هم می نویسم.تا یک روزی پیدا کنم،مخاطب!
یعنی توی این دنیا کسی هست که بخواد رمان منو بخونه؟
هنوز نمی دونم کدوم رمان رو می خوام ببرم!عاقبت هردوتا رو می برم شاید!
خدایا کمکم کن
دعای همه رو لازم دارم!