وقتی واژه ها فلج می شوند...
سه شنبه, ۹ تیر ۱۳۹۴، ۱۰:۵۱ ق.ظ
20 خرداد 92
نمی دونم از کجا بگم
از آخر به اول یا از آخر به اول
یا اصلا درهم و برهم بگم...
هردو رمانمو بردم.نتونستم انتخاب کنم.مثل بچه هامن!هردوشونو دوست دارم...
ناشر نگاهشون کرد...گفت خیلی امیدوار کننده س!گفت اگه ارشاد تاییدش کنه می خواد ریسک کنه و روش سرمایه گذاری کنه!!!
گفت هدفت چیه؟می خوای پولدار شی یا معروف؟
گفتم من فقط مخاطب می خوام! همین-
گفت چاپش می کنه و یه درصدی هم از سودش به من میده...
ولی باید بیشتر بررسی کنه و بخوندش.نخواست خیلی امیدوارم کنه- اما راستش...راستش من خیلی امیدوارم!
اونقدر که توی خیابون با یک لبخند بزرگ راه می رفتم،توی ایستگاه مترو می دویدم و توی پیاده رو چشمام پر از اشک می شد...
من نویسنده ام!
من نویسنده ام!
و به زودی،...شاید....با مخاطب!
۹۴/۰۴/۰۹